و باز محرم .....
جز يك زن هيچكـس مـرد نبود


توي آغوش مادرانه ي خود، پسرت را مجال خواب بده

بين آغوش گرم و تنهايي، لااقل حق انتخاب بده


برف بازي ما دوتا باهم، مثل خورشيد و ماه خنديدن

باز با قصه هاي شيرينت، با صداي فرشته خوابيدن


پسري قد كشيده اين يعني، كمر مادري خميده شده

به خدا خوشگل است موهايت؛ رنگ آن ذره اي پريده شده


مادرم اخم مي كند گاهي، گاهي از دست من، دلش خون است

مثل ليلي ست حالت چشمش، گرچه حالش شبيه مجنون است


نيستي تا پتو سرم بكشي، و هوا نيز ناجوانمرد است!

بعد دستان گرم مادر من، دست آتش گمان كنم سرد است


مادرم قامتش پر از نور است، باز خورشيد را بغل كرده

روي پهلوي خوني اش انگار، غنچه ي واژه ها غزل كرده


ساعتي پيش خشم و تاريكي، با لگدهاي خود به در مي زد

سيلي محكمي به مادر نه، به همه عالم و بشر مي زد


مادرم در كنار در افتاد، چادر خاكي، آسماني شد

ناله ها و نفس نفس ها را با صداي پدر پدر مي زد


دست بانوي قصه زخم شده، دست آقاي قصه زنجير است

پسري با دو دست كوچك به، دشمنان مشت بي اثر مي زد


چادري را كه خواهرم سر كرد، ساقدوشش فرشته ها هستند

به همين خاطر آخر چادر، توي دست نسيم پر مي زد

دوشنبه یازدهم 1 1393
برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 16523
تعداد نوشته ها : 17
تعداد نظرات : 0
پخش زنده
X